ترجمه جديد «چه باید کرد؟» لنين
دى ١٣٩٩
يادداشتى بر ترجمه جديد «چه باید کرد؟» - نقش "عامل ذهنى" (رهبرى) در انقلابات اجتماعى، مهمترين مسئلهاى است که از انقلاب فرانسه در قرن هجدهم تاکنون در کانون مباحث جريانات انقلابى قرار داشته است. به جرات مى توان گفت گرايش سوسياليستى انقلابى بعد از مارکس نيز بواسطه درک ويژه مارکس از اين نقش مشخص شده است. در واقع از لحاظ تئوريک، مارکسيزم خود مارکس عاقبت چيزى نيست جز نحوه برداشت ويژه او از اين نقش. درک و تفسير يا حتى نقد تئورى مارکسيستى نيز جز با آغاز از همين پايه و اساس نمى تواند بجز مباحثات مغشوش و آکادميک حاصلى داشته باشند. در اصل، مسئله پيچيده نيست. اگر نقش پرولتاريا در تاريخ، اجراى حکمى است که سرمايه دارى با ايجاد پرولتاريا برضد خود صادر کرده است، پرولتاريا چگونه به اين رسالت آگاه خواهد شد و چه نوع فعاليتى را براى تحقق آن به عهده خواهد گرفت؟ بيهوده نبود که از همان ابتدا، و براى خود مارکس و انگلس، اين مسئله در کلى ترين شکل آن تحت عنوان مسئله "آگاهى" و "سازماندهى" پديدار شد. تجربه محدود مارکس و انگلس در آن دوران اوليه جنبش کارگرى اروپا و تلاششان براى درک و تئوريزه کردن اين تجربه، هر چند امروزه نيز آموزنده ترينند، اما بوضوح داراى کاستى هايى هستند. در دوران پس از مارکس و انگلس، دوران سوسيال دموکراسى اروپايى، ناآشنايى با مفاهيم اصلى آن مسبب تفسير ساده و بسيار رايجى از مسئله "آگاهى" شد که حتى تئوريسين هاى اصلى جنبش را نيز در بر مى گرفت و شايد تا به امروز نيز ادامه دارد. و آن اينکه پرولتاريا در طول مبارزه طبقاتى هر چه بيشتر خود را متشکل کند و هر چه بيشتر براى منافع بلاواسطه طبقاتى خود مبارزه کند، آگاه تر نيز خواهد شد. امر سازماندهى بر اساس چنين برداشتى نيز طبعا ايجاد احزاب توده اى براى مبارزات سياسى و اتحاديه هاى وسيع کارگرى براى مبارزات اقتصادى بود. سالهاى سال جنبش سوسيال دموکراتيک اروپايى کم و بيش در تماميتش از چنين نظرياتى - که بسيار "ساده و بديهى" به نظر مى رسيدند - پيروى مى کرد. تناقضات اين نظريه اما هنگامى پديدار شد که دوران مشهور به "رقابت آزاد" جاى خود را به دوران بحرانها و جنگهاى امپرياليستى مىداد. تشديد مبارزه طبقاتى که از اولين عوارض اين تحول بود از اواخر قرن نوزدهم تمام اروپا بويژه آلمان و روسيه را دربرگرفتهبود. شرايط جديد تاريخى توجه بسيارى از سوسيال دموکراتهاى انقلابى آن دوره را مجددا به همان دو مسئله اوليه، يعنى آگاهى و سازماندهى معطوف ساخت. رُزا لوکزامبورگ شايد اولين کسى بود که زنگ خطر را به صدا در آورد و هشدار داد که همين شکل بسيار "ساده و بديهى" از سازماندهى ــ يعنى سازمان موجود سوسيال دموکراسى آلمان که موفق ترين و بزرگ ترين حزب کارگرى آن زمان بودــ دقيقا خود به مانعى براى رشد آگاهى پرولترى تبديل شده است. گذار به سوسياليزم بدون خلع يد از سرمايهدارى ممکن نيست و فراموش کردن اين "هدف" جنبش کارگرى را به دنبالهروى از وضعيت موجود کشانده است. لنين اما اولين کسى بود که تئورى حزب انقلابى را در مقابله و مبارزه با ساير گرايش هاى سوسيال دموکراتيک روسيه نه تنها به بحث گذاشت بلکه با ايجاد گرايش بلشويکى در سوسيال دموکراسى آنرا به مرحله اجرا درآورد. او نشان داد که رشد "آگاهى طبقه کارگر" نه امرى خود به خودى است و نه رشدى دائمى در امتداد خطى مستقيم دارد. مبارزۀ صرف براى منافع بلاواسطه در چارچوب جامعه سرمايهدارى در واقع مىتواند توهم نسبت به وضعيت موجود را نيز افزايش دهد. "چه بايد کرد؟" معرف اولين تلاش لنين براى طرح جامع اين نظريه بود که در طول متن تحت عناوين مختلف و در ضمن مشابهى نظير "سازمان انقلابى"، "حزب انقلابى" و يا "سازمان انقلابيون" مطرح شدهاند. ديگران بعدها از مفاهيمى نظير حزب لنينى يا حزب پيشگام انقلابى نيز بهره گرفتهاند. مقدمات اين بحث را لنين قبلا با مقاله "از کجا بايد آغاز کرد؟" طرح کردهبود. در آنجا او ضرورت يک روزنامه انقلابى سراسرى را به عنوان ابزار سازماندهندۀ اين سازمان جديد برجسته ساختهبود. نظريات لنين در رابطهٔ تنگاتنگ با تلاش او براى عملى کردن ايدۀ حزب انقلابى قرار داشت. در مقدمه اى که چند سال بعد به چاپ دوم آن نوشت، لنين به کسانى که به "افراطى" بودن پلميک هاى او انتقاد کرده بودند٬ يادآورى مىکند به آن اندازه افراطى و پلميکى بود که براى عملى ساختن طرح لازم بود! در واقع "تئورى لنينيستى سازماندهى" را نمىتوان از رهبرى بلشويکى انقلاب اکتبر جدا کرد. امروزه نيز کسانى که شکست بعدى انقلاب اکتبر يا کاريکاتورهايى را که بعدها ديگران از اين تئورى ساختهاند به تقصير لنين و خود تئورى مى اندازند٬ فراموش مىکنند دست کم لنين با اين تئورى و با پيروزى انقلاب اکتبر نقش عامل ذهنى را در عمل به ما نشان دادهاست. تئورى سازماندهى انقلابى البته به اين جزوه و اين تجربه خلاصه نمىشود. خود لنين چه در عمل و چه در سطح تئوريک بارها به اين مسئله بازگشت کردهاست. بعلاوه تجربيات تمام دوران بعد از بلشويزم در تکميل اين تئورى نقش داشتهاست. اما نقطه شروع براى هر بحثى در باره اين مفهوم ــ بويژه در شرايط فعلى که " کُرنش در مقابل خودانگیختگی" به بيمارى عمومى تبديل شده ــ بايد "چه بايد کرد؟" باشد! نقد لنين فقط با ايستادن در جايگاهى که خود لنين اين بحث را استوار ساخته معنى دارد. يعنى، اهميت عامل ذهنى در پيروزى انقلاب سوسياليستى. با اميد به اينکه ترجمه جديد "چه بايد کرد" لنين بتواند هم به راه انداختن مجدد و هم به روشن کردن اين بحث کمک کند. مترجمين